بی‌ پرده به دیوار ها

نجوا کردن، حتا برای سالها

بی‌ پرده به دیوار ها

نجوا کردن، حتا برای سالها

بی‌ پرده به دیوار ها

آن‌ چنان ماهرانه نالیدن ک شعر بخواننش
آن چنان در انکارِ بودنت چشم بسته ای، ک خواب بداننت.
نفس کشدن هم هرچند، در لجاجتِ با بیهودگی بود اما، زندگی نامیدنش.
هیچ گوشی را ندارم دگر برای گفتنش، لیک بی پرده به دیوار ها نجوا می کنم.
سطح سرد و بی احساسی، ک از این مصیبت هیچ ترک نمی خورد.

نویسندگان

۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۹ ثبت شده است

توی جایگاه قربانی ایستادن به تکرار، گاها جنایت کار هم حتا. فرقی نمی کند. هر کدام نقشی داریم، بعضی ها قضاوت می کنند و عده‌ای هم در بودن تنها سهمشان از چشم‌هاشان است. چشم به زیر داشته ـم و کاشی ها هیچ مرا نمی برند از احساساتِ آزار دهنده ام. چشم داشتم و اصلا نمی خواستم این را. موجودی ک من بودم، با بستنِ دست هایش در تحقیر بود. موجودی ک من بودم، با مجازاتی جسمانی در تحقیر بود و این یادآوریِ تپیدنِ قلبِ توی سینه‌ام، کوچکم می کرد. کوچیک و خمیده، اندکی شرمنده. مساحتِ پیکرم از حجمِ نگاهِ قاضیان تحلیل می رفت. بعضی هاشان حتا تظاهر می کردند ک نمی بینند، اما .. توجهِ دنیا تحتِ یک منحنی مثلِ ذره بین رویِ من خم بود و من نمی توانستم بیرونِ این کالبدم باشم. نمی توانستم نباشم. تنبیهی از برای تمرکز بر خود بودنت. تنبیهی ک تو را به خود دائما به یادت می آورد. تنبیهی ک تمامِ شک هایت را، به یقین می رساند و از موجودی نسبتا بی ارزش، توی سیاه چالهِ قطعیتی از آن جنس رها می کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۹ ، ۱۴:۵۲
نقطهـ .

هیچ برای رفتن نیست و آنجا ک بدان پانهاده ایم هم اکنون نیز، هیچ نیست. راهی ک بدان گمان می بریم، در مقابل .. چشم می اندازیم به دورنمایِ بودنمان در گذر زمان، چیزی نیست مگر توهم و تنها اندیشه می کنیم، حدس می زنیم، خیال می کنیم. سرانجام و سرنوشتِ برگ هایی را ک باد با خود برد، هر چند در خاکی جدید اما فرق نمی کند. همان می شود، یک وقتِ دیگر جایی جدید تر. می پوسیم و رویمان را می گیرد، زمان، پوسیدگی، کرم ها، لایه های خاکستری، زوال و فراموشی. رویمان را چیز هایی از این جنس یک روز می گیرد و ما را یا چاره ای جز فراموش کردنش نیست و یا با منطقی مصلحت اندیش، کوچک بر شمردنش. لیک همچنان بعد از تمامِ این قرن ها، لبخند زدن امری ـست "نانوشته ضروری". بیایید با لبخند بمیریم. اگر نمی توانید، می توانید با قرص های لبخند زا بمیرید.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۹ ، ۱۴:۳۴
نقطهـ .

آن‌چنان در نالیدن چیره باشی ک شاعر بخوانننت. آن‌چنان از تنفر نسبت به بودنت، چشم بر هم گذاشته‌ای ک خواب بدانننت و در نهایت اما، بدین سبکِ زندگی تن داده ای تنها برای آنکه لجوجانه زنده نباشی و لیک، خودکشی هم نکنی. این راهِ حل ناشیانه برای بودن در عین نبودن است. این محترمانه ترین حالت قبول کردنِ جبر بودن هست بی آنکه گردن کشی کنی. این احترامی ـست قلبی، آغشته به حسی از جنس نگرانی به کسانی ک دور و برت، زنجیر هایی از قلبشان به بودنت دارند و تو این را می دانی. این مثلِ آن است ک چشمانت را با چوب کبیرت باز نگه داری و لب هایت را به تصنعی ترین لبخند، گشوده. این مثل آن است ک بخواهی مرده باشی اما همچنان ایستاده.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۹ ، ۱۴:۲۱
نقطهـ .

به مثابه راهکاری غریزی، مقابل چشمانتان تیتراژ وار آرام پایین می آید و بدان استناد می کنید، حتا اگر ک حقیقتا نبینیدشان و خود نفهمید. دستور العملی برای واکنش به اتفاقات طبیعی توی جوامع میلیونی و کشمکش های انسانی و تمام چالش های بشری، یک جور مهارت مادرزادی انگار، یک جور زبانِ متقابل برای ارتباط برقرار کردن است انگار ک همه ـگان بلدش هستند و لیک فکر می کنم، چنین قانونی در پس اذهان هست و آنقدر بدیهی ک هیچ کسی از آن سخن نمی برد و من اما ندارمش! و یک چیزی نیست، چیزی آنقدر بدیهی ک نمی فهممش. مثل یک جور معلولیت، مثلِ نتوانستنِ دیدنِ رنگ ها، مثل آنکه بو ها را نمی فهمم. مثل آنکه آدمی هیچوقت اصلا به چشمانش نور نتابیده باشد ک اصلا بداند، چشمی هم برای دیدن دارد. در تلاش برای توجیه خود، از برای قبولِ این حقیقت ک چقدر نامعطف، تنبل و ضعیفم.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۹ ، ۱۴:۱۰
نقطهـ .