تنبیهی از برای تمرکز بر "خود" بودنت
توی جایگاه قربانی ایستادن به تکرار، گاها جنایت کار هم حتا. فرقی نمی کند. هر کدام نقشی داریم، بعضی ها قضاوت می کنند و عدهای هم در بودن تنها سهمشان از چشمهاشان است. چشم به زیر داشته ـم و کاشی ها هیچ مرا نمی برند از احساساتِ آزار دهنده ام. چشم داشتم و اصلا نمی خواستم این را. موجودی ک من بودم، با بستنِ دست هایش در تحقیر بود. موجودی ک من بودم، با مجازاتی جسمانی در تحقیر بود و این یادآوریِ تپیدنِ قلبِ توی سینهام، کوچکم می کرد. کوچیک و خمیده، اندکی شرمنده. مساحتِ پیکرم از حجمِ نگاهِ قاضیان تحلیل می رفت. بعضی هاشان حتا تظاهر می کردند ک نمی بینند، اما .. توجهِ دنیا تحتِ یک منحنی مثلِ ذره بین رویِ من خم بود و من نمی توانستم بیرونِ این کالبدم باشم. نمی توانستم نباشم. تنبیهی از برای تمرکز بر خود بودنت. تنبیهی ک تو را به خود دائما به یادت می آورد. تنبیهی ک تمامِ شک هایت را، به یقین می رساند و از موجودی نسبتا بی ارزش، توی سیاه چالهِ قطعیتی از آن جنس رها می کند.