به سبزیِ لبخند
می خواهم بدانی، ای رهگذر مهربانِ اتفاقی، قلبِ مرده ام را حتا چند به نسیمی کوتاه، حتا به نرمی بالهای پروانه، برای یک لحظه ای، کوتاه ثانیه ای، چشم برهم زدنی دوباره وادار به تپیدن کردی. انگار ک دوباره شانزده سالم شده باشد، جوان، زنده. به دنبال فهمیدن رازِ گل سرخ با لبانی ارزان، برای به لبخند باز کردن. می خواهم بدانی ای به یاد آورنده خاطرات زیبا. از یاد برده بودم طعم تپش قلبم را، هیجان را، خیال پردازی، حتا آرزو کردن را. برای ثانیه ای، حتا لحظه ای کوتاه انگار به یاد آورده باشم رنگ را. توی دنیای بی روح این روز هایم، توی انواع طیف مدل های خاکستری، رنگی دیده باشم. به سرخی هیجان، به آرامشِ آبی ها، به سبزی لبخند. به یاد آورده باشم دوباره شاد بودن را. حال ک رفته ای، هرچند تلخ. اما، برای مدتی، شاید چند لحظه ای برایم مانده است خاطره ات، با لبخندی کج و کوتاه ک تماما آن را، بی توقع نسیبم کردی.