آن چنان ماهرانه نالیدن ک شعر بخواننش آن چنان در انکارِ بودنت چشم بسته ای، ک خواب بداننت. نفس کشدن هم هرچند، در لجاجتِ با بیهودگی بود اما، زندگی نامیدنش. هیچ گوشی را ندارم دگر برای گفتنش، لیک بی پرده به دیوار ها نجوا می کنم. سطح سرد و بی احساسی، ک از این مصیبت هیچ ترک نمی خورد.