بی‌ پرده به دیوار ها

نجوا کردن، حتا برای سالها

بی‌ پرده به دیوار ها

نجوا کردن، حتا برای سالها

بی‌ پرده به دیوار ها

آن‌ چنان ماهرانه نالیدن ک شعر بخواننش
آن چنان در انکارِ بودنت چشم بسته ای، ک خواب بداننت.
نفس کشدن هم هرچند، در لجاجتِ با بیهودگی بود اما، زندگی نامیدنش.
هیچ گوشی را ندارم دگر برای گفتنش، لیک بی پرده به دیوار ها نجوا می کنم.
سطح سرد و بی احساسی، ک از این مصیبت هیچ ترک نمی خورد.

نویسندگان

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

با دیدن چیز های قشنگ و رنگیِ متعلق به جایی خیلی دور، مثلِ رنگِ آبی متفاوت آسمان قاره ای دیگر یا ک تپه ای با چمنزار سبز و قشنگ ک باد تویش می رقصد، مشرف به خانه هایی ک توی یکدگیر کپه نشده اند و برای ساکنانش صرفا، چهارچوبی در دار برای پنهان ماندن از چشمانِ فضولِ شهر نیستند و شخصیت دارند، خانه ها. اینها را گفتم ک بگویم، اگر قلبم تپش نامنظمی می کند از تصور اینها، از این قشنگی ها، مثل تمام خیال پردازی هایم و رویاهایی ک ک در سر پرورانده ام ساعت ها در شب، یا ک روز گمشده در ترک گچ دیوار از برای طعم شیرینش لبخند زده ام یا ک گاها برعکس اشک ریخته ام. می خواهم بگویم، ک این رویاهای موهومی و خیال پردازی ها، و تمامِ سناریو هایی ک ذهنم متفاوت طی می کند و بعضا برایشان آه می کشم. می خواهم بگویم .. هرچند زیباست و اعتیاد آور اما، خشم و نفرتِ من آن را می شکند و هر بار بر می گردم به تمرکز، به دقت می بینم انعکاسِ زشت کثیفم را. رنگ های غبار گرفته باز می گردد و شعله های بلند و تاریک خشمم را، به عنوان آخرین حس باقی مانده، می پذیرم و از جایم - دنیای موهومی خیالاتم - بلند می شوم و تمامشان را تف می کنم.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۸ ، ۱۹:۲۹
نقطهـ .

از برای تمام این سالها، خیالِ داشتنت و تو را آرزو کردن هایم رو به جنوبِ نسبتا غربی یا ک رو به آسمانی شفاف و اندکی ابری. به نجوا خواندنِ اسمت درونِ لوپِ بی اتمام یک تسبیح، توی تاریکی های ناپیدای کنجِ اتاق دیدنت. ک از رنگ تیره موهومی خیال، به وضوح و سه بعدی مقابلم توی اتاق قدم برداری و قلبم یکهو بریزد و البته ک طول عمر ماندنت به پلک زدنی ـست و بعد از مالیدن چشم ها برای لحظه ای بهتر دیدن، رفته ای. اما .. همان یک ثانیه را هفته ها زندگی می کنم و چ بسیار دلشادم کما اینکه غروب ها و تمام دفعاتی ک یکهو دلتنگ می شوم را هم دوست دارم. همه ـشان رنگ و بویی متفاوت دارند، یک طور دیگر است حتا ظهر های گرم و بی نسیم، توی روستایی دور، گرم و خاکی، با مگس هایی ک معلوم نیست هیچوقت دقیقا به دنبال چه چیزند. برای من توی آن لحظات کش آمده هم حالا چیز دیگری ـست. خیالی ـست، ک دلم را گرم می کند. نگاهم را می‌برد روی زمین و لبخندم را پهن می کند.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۸ ، ۱۱:۲۴
نقطهـ .