هیچوقت احتمالا تو کل مدتی ک عادت به نوشتن پیدا کردم مثل الان، اینقدر نیاز به نوشتن نداشتم صرفا برای خالی کردنِ دلم. احساس میکنم حجم غلیظ و سیاه رنگی وجودم رو گرفته که داره بهم آسیب میزنه. میدونم از جنس چیه تا حدی. از جنس ترس، نا امیدی، نفرت، حسادت و افسردگیه. احتمالا بیشترینش هم ترسه. از چی میترسم؟ از خیلی چیزا، از همه چی. لیترالی از وجودِ حقیر و فانیم توی این دنیا و سرنوشتی ک در راهه تا دلایلی ک اصلا اگزیستانسیالیستی نیستن مثل ترس از مقبول نبودن برای معشوق. خیلی میخوام با خودم صادق باشم توی این متن، اگه کسی هستی که منو مییشناسی و به هر نحوی اینجا رو پیدا کردی، واقعا ازت خواهش میکنم اینجا رو نخونی. اگه من بلاگ مینویسم بخاطر اینه ک سیستم بیان رو دوست دارم، نه اینکه مینویسم چون دلم میخواد کسی بخونه.
از وقتی ریحانه رفته، خیلی چیزا که تو این دو سال فقط هالهای بیش نبودن واقعی شدن. دو سال ما به این فکر میکردیم که شاید یک روز ریحانه بره برای تحصیل و لانگ دیستنس میشیم. راستش اوایل رابطمون من حتا مطمئن نبودم که وقتی موقع رفتن ریحانه بشه ما هنوز تو رابطه باشیم. و حتا به این فکر میکردم ک ممکنه حین لانگ دیستنس بودن رابطمون تموم بشه و راستش اصلا به نظرم مسئله بزرگی نبود. حقیقت اینه ک، این رابطه برای من خیلی بزرگتر و عمیقتر از چیزی که فکر میکردم شد. این به خودی خود مشکلی نداره، خیلی هم بابتش خوشحالم ولی .. مسئله ترسهای داخل منن.
مسئله عدم اعتمادم به خودمه. مسئله اینه ک من هیچ جوره خودم رو قبول ندارم، قابلیت هام رو قبول ندارم، چهره اجتماعی م رو نمی پسندم. فکر می کنم اعتماد به نفسم یه جوری پایینه ک میتونه رکوردی باشه برای خودش. از طرفی در مقابلم، دوست دخترم بسیار مورد تحسینمه. به نظرم ریحانه خیلی زیاد با اراده، باهوش، با پشتکار، برنامه ریز و زنده و پویائه. در مقابلش من ویژگی های کاملا برعکسی تو خودم می بینم، من بی میل و بی اراده، پسیو، تنبل، در لحظه زندگی کن، هوش معمولی و قیافه ای ک قبلا خوب بوده و حالا داره زشت می شه هستم. فکر می کنم، دیدگاهی ک نسبت به خودم دارم باعث میشه وحشتناک اینسکیور بشم. چون نمی تونم ببینم چرا باید معشوقم من رو بخواد وقتی ویژگی و جذابیت بخصوصی ندارم، خصوصا ویژگی ای ک در راستای خودش نباشه. این باعث می شه حس کنم ک ممکنه خیلی راحت رها بشم. یا خواسته نشم، یا دوست داشته نشم چون دلیلی براش نیست.
نکته دیه ای ک در این بین وجود داره اینه ک. من شخصیتم توی رابطه تا به اینجای کار به این شکل بوده ک بشدت سعی می کردم به پارتنرم اعتماد به نفس بدم. پارتنرم رو از نظر ظاهری خیلی زیاد حمایت کردم. به نظرم زیبا هم هست واقعا ولی از گفتنش اصلا کم نذاشتم. از اشاره کردن به ویژگی های ظاهری به شکل جزئی، طوری که بتونم دقیقا منطبق کنم چرا زیباست فرو گذاری نکردم. یا نسبت به تعریف کردن از دستاورد هاش، از زحمت هاش، از نشون دادن اینکه چه مسیری اومده، چه کار های بزرگی انجام داده کم نذاشتم. ولی اینو از پارتنرم دریافت نکردم.
ریحانه خیلی کمتر از من، ازم تعریف می کنه. یا به نظرم وقتایی ک تعریف می کنه هم خیلی نامناسب اینکارو انجام میده. و این برام آزار دهنده ست که بخوام بهش اینو بگم. ریحانه فکر می کنم تو این چیزا مهارت خوبی نداره. من شک ندارم ک دوسم داره، فکر می کنم ک به نظرش زیبائم ولی برای ریحانه زیبایی من بیشتر از اینکه جنبه ظاهری داشته باشه جنبه درونی داره. به این معنی نیست ک از این موضوع ناراحتم و دلم نمی خواد ک ذاتم رو دوست داشته باشه، خیلی مهمه و خوشحالم بابتش ولی این موضوع اصلا از اهمیت احساس زیبایی ظاهری ک ادما باید داشته باشن کم نمی کنه. حقیقت اینه ک، من نسبت به گذشته خیلی بیشتر مادی گرا شدم. خیلی بیشتر ظاهر برام مهمه. و حالا ک این چیزا برام اهمیت پیدا کرده، بشدت اعتماد به نفسم پایینه چون تو این سال ها برام مهم نبوده ک چه بلایی دارم سر خودم میارم. با سیگار کشیدن، با استرس زیاد، با افسردگی، و همه اینا رو من زخمای عمیقی گذاشتن ک جاشون روم مونده و معلومن. موهام ریخته مثلا.
ریحانه الان .. نسبت به قبل بیشتر میدونه. طی صحبتایی ک این اواخر کردیم بیشتر خبر داره ک خیلی کم به من ابراز می کنه بعضی مسائلو. مثل نیازم به اینکه پارتنرم ازم تعریف کنه، ازم حمایت کنه، مشتاقم کنه به بعضی چیزا، یا بعضی چیزا رو بهم یاداوری کنه. من شاهدشم ک داره تلاشش رو می کنه .. هر چند ک هنوز خیلی مسیر زیادی دارم تا به اون سطح از اعتماد به نفس برسم، هرچند که وظیفه ریحانه هم نیستش ک من اعتماد به نفسمو برگردونم.
هنوز برام سخته. هنوز سکوت طولانی و چت نکردنش باهام منو اینسکیور می کنه. احساس تنها موندن، خواستنی نبودن، عشق دریافت نکردن، فراموش شدن، مهم نبودن می کنم. من می دونم ک حالا بیشتر از قبل داره برام تلاش می کنه. ولی حسین، بیا با خودت صادق باش. من می دونم تو ایرادات وحشتناکی داری، ولی واقعا تو رابطه اونقدری ک ساپورت کردی ساپورت نشدی. من می دونم ک ریحانه واقعا پارتنر خوبیه، ولی تو نیاز هایی داری ک باید تامین بشن و مطمئن باش اگه این نیاز ها رو خودت برای ریحانه تامین نکرده بودی، اون سرکوبشون نمی کرد و چشمش رو روشون نمی بست.
از اینکه نیاز داشته باشی بهت توجه بشه خجالت نکش. از اینکه نیاز داشته باشی از ظاهرت، از خصوصیاتت تعریف بشه خجالت نکش ولی، سعی کن خودتو کنترل کنی. سعی کن با چند ساعت سکوت از طرف پارتنرت اینقدر مضطرب نشی. سعی کن تمرکز کنی روی دنیای خودت، روی اینکه چی می خوای. و حسین، نیاز نیست ک حتما دنبال پیشرفت کردن تو زندگیت باشه. هر کاری ک دلت می خوادو انجام بده. نکته ش اینه ..